درباره‌‌ی زال و رودابه (داستان‌هاي شاهنامه) جلد 3

قسمت هايي از کتاب زال و رودابه (لذت متن) سخنان مرد چنان شوري به دل زال انداخت که هوش از سر او رفت. شب نيز خواب به چشم او نيامد. زال پهلوان، رودابه را نديده دل به او باخت. طوري در فراق او غمگين بود، انگار سوگوار عزيزي باشد. برآورد زال را دل به جوش چنان شد کزو رفت آرام و هوش شب آمد در انديشه بنشست زار به ناديده بر شد چنان سوگوار مهراب در مهماني از زال تمنايي کرده و گفته بود: آرزويي دارم که برآورده کردن آن براي تو دشوار نيست. از زال خواسته بود اکنون که در کابل است، خانه ي او را نوراني کند تا ميزبان او باشد. مرا آرزو در زمانه يکي ست که آن آرزو بر تو دشوار نيست که آيي به شادي بر خان من چو خورشيد روشن کني جان من...

آخرین محصولات مشاهده شده