درباره‌‌ی قيام كاوه سرنگوني ضحاك (داستان‌هاي شاهنامه) جلد 4

ابليس از ضحاک پرسيد: خوب فکر کن! چرا کسي جز تو بايد پادشاه اين قوم و قبيله باشد؟ بدو گفت جز تو کسي در سراي چرا بايد اي نامور، کدخداي؟ ضحاک به فکر فرو رفت. ابليس گفت: تو با اين همه شايستگي، تا کي قرار است انتظار بکشي که پدرت بميرد و به جاي او پادشاه بشوي!؟ ضحاک حالي به حالي شد! ابليس در دل او آتشي روشن کرد که نمي توانست به گرماي آن فکر نکند! داشتن قدرت، بالانشيني و فرمان دهي هميشه شيرين است. ابليس که از راهي فريبکارانه و موذيانه وارد شده بود، با زباني وسوسه آلود به ضحاک گفت: پند مرا گوش کن! با وجود جواني شايسته چون تو چرا پدر پيرت پادشاه باشد؟ آن طور که من مي بينم او عمري دراز خواهد داشت، زمان مرگ او را جلو بينداز! چه بايد پدر چون پسر چون تو بود يکي پندت از من بايد شنود زمانه درين خواجه? سالخورد همي دير ماند، تو اندر نورد

آخرین محصولات مشاهده شده