دربارهی عشق روي پيادهرو (چند داستان كوتاه)
دلم آشوب مي شود. چه قدر بايد کار کرد. چه قدر کار ناتمام مانده است. شب ها چند طلعت مجبورند صداي نفس هاي چند حيدر را تا صبح بشنوند؟ چارقد چند نرگس پاره شده است که بايد دوخت؟ فکرهاي چند کوکب شب ها بايد از اعماق خاطره ها بگذرد تا به سطح سرد گور شوهر برسد؟ سنگيني شب چه قدر بر سينه ي ننه گلي درنگ خواهد کرد و چه وقت طلعت، ديگر زنده در گور جهالت نمي خوابد؟ چه قدر کار ناتمام مانده است. بايد برنامه ريزي کنم. بايد جلسه و کارشناس و قانون و تبصره و نظم و حوصله و بخش نامه و هزار مزخرفات ديگر داشته باشم. همين جوري که نمي شود. مي بيني سرفراز! حالم خيلي بد شده است. اوضاعم هيچ خوب نيست. مسئله دار شده ام. بايد بروم استعفا بدهم. من به درد کار اجرايي نمي خورم. فکر مي کنم بايد روحم را مثل بادکنک باد کنم تا گنده شود. يا شايد هم بگذارمش توي فريزر تا يخ بزند. اين طوري بهتر است. خيلي احمق شده ام سرفراز. عين يک هالو. پاک خل شده ام. گيج شده ام: عفت خدايي. مشک آب. صخره. چرخ. عرش خدا. يک تکه سنگ. چرخ. چرخ. آتيه ي بهتر. لوله کشي. معتمدي. تکه هاي اندوه. حاجت مرادي. حرمت طبيعت. حوصله. طرح. تبصره. قانون. چرخ. چرخ. چرخ. و ناگهان سيل. مشق خط خورده ي هستي. سيد فلاح. نماز ميت. ننه گلي. وسعت عشق ضرب در عمق مظلوميت. بايد انتخاب کنم.
كد كالا | 14253 |
تاريخ چاپ اول | 1396 |
ابعاد كتاب | 21 × 14 |
زبانها | فارسي |
انتشارات | چشمه |
قطع كتاب | رقعي |
نويسنده | مصطفي مستور |
تعداد صفحات | 108 |
نوع جلد | شوميز |
تاكنون نظري ثبت نشده است.