درباره‌‌ی انتري كه لوطيش مرده بود

کوبيدن ميخ طويله ي زنجيرش به زمين براي او عادي شده بود. هميشه ديده بود وقتي که لوطي آن را توي زمين فرو مي کرد، او ديگر همان جا اسير مي شد و همان جا وصله ي زمين مي شد. عادت و ترس او را سر جايش ميخکوب مي کرد. گاه احساس مي کرد که ميخ طويله اش شل است و توي خاک لق لق مي زند. اما کوششي براي رهايي خودش نمي کرد. اما حالا يک جور ديگر بود. حالا مي خواست هرطوري شده آن را بکند.

آخرین محصولات مشاهده شده