دربارهی ويلودين
قسمت هايي از کتاب ويلودين (لذت متن)
روزي روزگاري، وقتي سنگ ها نرم بودند و ستاره ها تکه هايي غبار، من عاشق يک هيولا بودم. انگار خيلي وقت پيش بود و شايد واقعا زمان زيادي از آن روزها گذشته است، اما هنوز هم در روي همان پاشنه مي چرخد و اوضاع خيلي فرقي نکرده: آن وقت ها جادو بي ضرر و زياد بود. هميشه جادوهاي خوب و زيادي در زندگي وجود دارند؛ فقط بايد بدانيد کجا دنبال شان بگرديد. به هر حال ماه هنوز هرازگاهي لبخند مي زند و دنيا مثل رقصنده اي در آسمان به اين سو و آن سو مي رود و زندگي جريان دارد. زمان و مکان خيلي مهم نيست. زمين پير است، اما ما پير نيستيم و زمان زيادي در پيش داريم. آدم اين را هميشه بايد آويزه ي گوشش کند و...
تاكنون نظري ثبت نشده است.