درباره‌‌ی 21 داستان از نويسندگان معاصر فرانسه

من سال هاست که صبر کرده ام. آن زمان که در وطنم بودم، در آن فلات بلند ماسيف سانترال، با پدر زمختم، و مادر وحشي ام، و شراب، و هر روز آبگوشت پيه خوک، و به خصوص شراب، شراب ترشيده و سرد، و زمستان دراز، و شوخي هاي بارد، و برف هاي بادروبه، و سرخس هاي مشمئزکننده، آه! من مي خواستم از آن جا بگريزم، يکباره همه آنها را ترک گويم و زندگي را آغاز کنم، در آفتاب، با آب زلال. من گفته هاي کشيشمان را باور داشتم، که با من از مدرسه طلاب سخن مي گفت، و هر روز به من مي پرداخت، در آن سرزمين پروتستان - که هروقت مي خواست از دهکده عبور کند از پناه ديوارها مي رفت - فرصت بسيار داشت.

آخرین محصولات مشاهده شده