درباره‌‌ی 40 سالگي

کتاب «چهل سالگي» نوشته ي «ناهيد طباطبايي» است. اين کتاب داستان بلندي درباره ي عشق، زندگي و چهل سالگي است. در قسمتي از داستان مي خوانيم: «از خواب پريد و چشم هايش را که باز کرد، سقف را تار مي ديد. از پشت پرده ي نازک درخشاني از جنس اشک. پلک هايش را روي هم گذاشت و اجازه داد اشکش روي صورتش بسرند. رد اشک را حس مي کرد. لرزش هاي اشک وقتي از روي چين هاي ريز پايين چشمش رد مي شد و تغيير مسيرش وقتي به کنار بيني اش رسيد. مي خواست غمگين باشد، مي خواست ياد پيري بيفتد که صداي ضعيف آهنگي را از دور شنيد. قطعه برايش آشنا بود، خيلي خيلي آشنا، چقدر شبيه بود. شبيه به چي؟ نمي دانست اما نت هاي آن مزه داشت، بو داشت و روي پوست احساس مي شد. حالا مي خواست يک ضرب تا در خانه ي مامان زري، يعني مادر بزرگش، بدود و کوبه ي در را بزند. چشمش که به شيشه هاي سبز، آبي و نارنجي کتيبه ي در مي افتد، ترش و شيريني آب نباتي آن ها را توي دهانش احساس کند و صداي پاي مامان زري که مي آيد، آب دهانش را تند تند قورت بدهد.» اين کتاب را نشر «چشمه» منتشر کرده است.

آخرین محصولات مشاهده شده