درباره‌‌ی ارغنون (مجموعه شعر)

شادي نماند و شور نماند و هوس نماند/ سهل است اين سخن، که مجال نفس نماند/ فرياد از آن کنند که فريادرس رسد/ فرياد را چه سود، چو فريادرس نماند؟/ کوکو، کجاست؟ قمري مست سرود خوان؟/ جز مشتي استخوان و پر اندر قفس نماند/ اميد در به در شد و از کاروان شوق/ جز ناله اي ضعيف ز مسکين جرس نماند/ توفاني از غبار بماند و سوار رفت/ بس برگ و بار بيهده ماند و فرس نماند/ سودند سر به خاک مذّلت کسان چو باد/ در برجهاي قلعه ي تدبير کس نماند/ کارون و زنده رود پر از خون دل شدند/ اترک شکست عهد و وفاي ارس نماند!/ تنها نه «خصم» رهزن ما شد، که «دوست» هم/ چندان که پيش رفتش از او باز پس نماند/ رفتند و رفت هر چه فريب و دروغ بود/ تا مرگ- اين حقيقت بي رحم- بس نماند/ تابنده باد مشعل مي کاندرين ظلام/ موسي بشد؛ به وادي ايمن قبس نماند/ برخيز اميد و چاره ي غمها ز باده خواه/ ور نيست، پس چه چاره کني؟ چاره پس نماند

آخرین محصولات مشاهده شده