درباره‌‌ی چوب به دست‌هاي ورزيل (نمايشنامه)

کتاب "چوب به دست‌هاي ورزيل" حکايتي ديگر از زندگي ما انسان‌ها است؛ غلامحسين ساعدي با يک نمايشنامه‌ي کوتاه به‌ خوبي به بيان احساسات و طمع‌هاي انساني پرداخته است.
چوب به دست‌هاي ورزيل که نخستين بار در دهه‌ي چهل چاپ شد. نگاه نويسنده به حضور مستشاران خارجي که به ظاهر براي بهبود اوضاع مي‌آيند اما کم کم مقيم شده و همه‌چيز را مي‌بلعند، است. حمله گرازها در دهي که محصول را غارت مي‌کنند، روستائيان را به انديشه‌ي استخدام شکارچياني مي‌اندازد اما شکارچيان رحل اقامت مي‌افکنند و وضيعتي بدتر از گرازها پديد مي‌آورند، روستائيان چاره‌اي جز قيام ندارند اما آيا قيام مي‌کنند؟

محرم: بيا! ... من و تو ديگه از اونا نيستيم ... پريشب نوبت من بود ... ديشب نوبت تو ... امشب هم که معلوم نيس ... اونا همه‌شون خوشحالن.
نعمت: کيا رو ميگى؟
محرم: همه‌شونو، کدخدا ... اسدالله ... عبدالله ... مش ستار ... جعفر ... همه‌شون!
نعمت: هيچ کدوم‌شون خوشحال نيستن.
محرم: آخه يه خورده هم ميترسن ... از فرداش ميترسن. کسى چه ميدونه ... گراز که خبر نمى‌کنه ... تو ميدونى حالا واسه اونا حکم چى رو دارى؟ ... مثل اينکه اومده‌ان سر ختم عزيزت ... يا اصلا سر ختم خودت ... بالا سر لاشه‌ات ... واسه سرسلامتى.

آخرین محصولات مشاهده شده