درباره‌‌ی كليساي جامع و چند داستان ديگر

اگر بخواهيم خاطرات خود را از ريموند کارور تنها در يک کلمه خلاصه کنيم، آن کلمه «بزرگ» خواهد بود. بزرگ کلمه ي کوچکي است، اما مثل زبان روزمره اي که کارور در داستان هاي خود پرورده، آنقدر بار معنايي و طنين دارد که همه ي نت ها را تحت تأثير قرار مي دهد. ريموند کارور بزرگ بود. صد و هشتاد و پنج سانتي متر قدش بود و حدود صد کيلو وزن داشت. در کودکي آنقدر چاق بود که خيال مي کرد فقط پدرومادرش او را دوست دارند. بعدها که پدري هجده ساله شد و جانش در مي رفت که نويسنده شود و به آرزوي خود رسيد و چشمان آبي رنگش زير سايه ي ابروهايي پرپشت نهان شد. دو دهه کار نامرتب و پست، درگيري هاي خانوادگي و اعتياد روزافزون به الکل آثار خود را بر او گذاشت. شادابي جواني از چهره اش رخت بربست و بار مسووليت شانه هايش را خم کرد. حتي طي سال هاي دشوار بازپروري که شهرت و موفقيت به سراغ او آمد، يعني بين سال هاي 1977 تا 1988 که مرد هيکل مشت زني حرفه اي و سنگين وزن را داشت.ناک دان شده بود. اما هيچ وقت ناک اوت نشد.

آخرین محصولات مشاهده شده