درباره‌‌ی گزيده اشعار فريدون مشيري

تو از اين دشت خشک تشنه روزي کوچ خواهي کرد و/ اشک من ترا بدرود خواهد گفت/ نگاهت تلخ و افسرده است/ دلت را خار خار نا اميدي سخت آزرده است/ غم اين نابساماني همه توش و توانت را ز تن برده است/ تو با خون و عرق ،اين جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادي/ تو با دست تهي با آن همه توفان بنياد کن در افتادي/ تو را کوچيدن از اين خاک ، دل بر کندن از جان است!/ تو را با برگ برگ اين چمن پيوند پنهان است/ تو را اين ابر ظلمت گستر بي رحم بي باران/ تو را اين خشک سالي هاي پي درپي/ تو را از نيمه ره برگشتن ياران/ تو را تزوير غمخواران/ ز پا افکند/ تو را هنگامه شوم شغالان/ بانگ بي تعطيل زاغان/ در ستوه آورد/ تو با پيشاني پاک نجيب خويش/ که از ان سوي گندم زار/ طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشيد است/ تو با آن گونه هاي سوخته از آفتاب دشت/ تو با آن چهره افروخته از آتش غيرت/ که در چشمان من والاتر از صد جام جمشيد است/ تو با چشمان غمباري/ که روزي چشمه جوشان شادي بود و/ اينک حسرت و افسوس ،بر آن/ سايه افکنده ست خواهي رفت/ و اشک من تو را بدرود خواهد گفت/ من اينجا ريشه در خاکم/ من اينجا عاشق اين خاک، اگر آلوده يا پاکم/ من اينجا تا نفس باقي است مي مانم/ من ازاينجا چه مي خواهم،نمي دانم/ اميد روشنائي گر چه در اين تيرگي ها نيست/ من اينجا باز در اين دشت خشک تشنه مي رانم/ من اينجا روزي آخر از دل اين خاک ،با دست تهي/ گل بر مي افشانم/ من اينجاروزي آخر از ستيغ کوه،چون خورشيد/ سرود فتح مي خوانم/ و ميدانم/ تو روزي باز خواهي گشت.

آخرین محصولات مشاهده شده