درباره‌‌ی مجموعه اشعار سيمين بهبهاني

که چي ؟ که بمانم دويست سال به ظلم و تباهي نظر کنم که هي همه روزم به شب رسد که هي همه شب را سحر کنم که هي سحر از پشت شيشه ها دهن کجي ي آفتاب را ببينم و با نفرتي غليظ نگاه به روزي دگر کنم نبرده به لب چاي تلخ را دوباره کلنجار پيچ و موج که قصه ي ديوان بلخ را دوباره مرور از خبر کنم قفس ، همه دنيا قفس ، قفس هواي گريزم به سر زند دوباره قبا را به تن کشم دوباره لچک را به سر کنم کجا ؟ به خيابان نکجا ميان فساد و جمود و دود که در غم هر بود يا نبود ز دست ستم شکوه سر کنم اگر چه مرا خوانده ايد باز ولي همه ياران به محنتند گذارمشان در بلاي سخت که چي ؟ که نشاطي دگر کنم که چي ؟ که پزشکان خوبتان دوباره مرا چاره يي کنند خطر کنم و جامه دان به دست دوباره هواي سفر کنم بيايم و اين قلب نو شود بيايم و اين چشم بي غبار بيايم و در جمعتان ز شعر دوباره به پا شور و شرکنم ولي نه چنان در غبار برف فرو شده ام تا برون شوم گمان نکنم زين بلاي ژرف سري به سلامت به در کنم رفيق قديمم ، عزيز من به خواب زمستان رهام کن مگر به مداراي غفلتي روان و تن آسوده تر کنم اگر به عصب هاي خشک من نسيم بهاري گذر کند به رويش سبز جوانه ها بود که تني بارور کنم

آخرین محصولات مشاهده شده