درباره‌‌ی روياي تبت

امشب همان شب بود شيوا. حالا مي فهمم آن روز از آمدن چنين شبي واهمه داشتي و من آن را به خونسردي و بي اعتنايي ات نسبت مي دادم. هميشه فکر مي کردم آمادگي روبرو شدن با واقعيت را داري. مي گفتي اگر ناديده اش بگيري بايد تاوان بدهي. روي حرفت با من بود. نمي توانستم واقع بين باشم. خيالاتي بودم. هنوز به دروغ بودن چيزي که پيش آمده بود اميد داشتم. هر لحظه ممکن بود مهرداد پيدايش بشود و بگويد همه چيز يک شوخي بود. يک شوخي بامزه.

آخرین محصولات مشاهده شده