درباره‌‌ی تمساحي زير پوستم

قسمت هايي از کتاب تمساحي زير پوستم (لذت متن) کاش مي توانستم، کاش مي توانستم درباره ي حباب آبي چيزي نگويم، حباب آبي اي که از توي قاب عکس بزرگ روي ديوار مي زند بيرون. توي عکس فقط من هستم و دريا. درياي جنوب آن قدر آبي است که حباب، بدون اين که کسي شک کند، خودش را توي آن استتار کرده است. حالا اما مثل تصويري سه بعدي يواش يواش از آن جدا مي شود و مي آيد طرفم و برعکس حباب قرمز، که وحشيانه حمله کرد، به نرمي دريچه اش را باز مي کند و مرا مي بلعد... بيست و پنجم اسفند هشت، نه يا ده سال پيش است؛ از آينه ي ماشين تسبيح سياهي آويزان است که وقتي ميدان تجريش را دور مي زنيم شروع مي کند به رقصيدن. دست من روي دنده، زير دست اوست. شيشه را مي کشد پايين و مي گويد «به همين زودي هوا داره گرم ميشه.» نزديکي هاي خيابان دولت، وقتي فقط پانزده ثانيه مانده چراغ سبز شود، سرش را بر مي گرداند طرف من، چند لحظه خيره مي شود به صورتم و دوباره زل مي زند به روبه رويش. بعد چراغ سبز مي شود، دنده را مي گذارد يک و تيک آف مي کشد.

آخرین محصولات مشاهده شده