درباره‌‌ی گودال سياه (بازي‌هاي ممنوعه 2)

و خواب خوبي ديد. خواب ديد يک گربه شده است. نه مثل گربه ي زشت جني؛ بلکه گربه اي با وقار و زيبا. گربه ي ديگري کنارش نشسته بود و با زبانش موهاي پشت گردن آدري را تميز مي کرد. آدري لبخندي زد و گردنش را به جلو خم کرد. زبان گربه زبر و در عين حال نرم بود. با خود فکر کرد: حتما گربه ي بزرگيه... شايد ببره. شايد... با جيغي از جا پريد. بيدار شده بود، اما حسي که در خواب داشت، در بيداري ازبين نرفته بود. احساس کرده بود زبان زبري واقعا گردنش را ليس مي زند. دستي به گردنش کشيد؛ خيس بود. بوي عجيب و شيريني فضاي اتاق را پر کرده بود...

آخرین محصولات مشاهده شده