براي کساني که هم دوست داشتن بلدند و هم ترک کردن را: برو پيش از آن که عاشقت شوم، محشون از نوستالژي، سرخوردگي هاي عشق، ازدواج، حزن درک ديرهنگام همديگر و به رغم درد و رنج زندگي تلاش براي سرپا ماندن... اولين رمان تونا کرميتچي، حکايت زندگي آردا آکاد را نقل مي کند که پس از مرگ پسر خود در يک تصادف ماشين به خانه ي مادري خود پناه مي برد. آردا در خانه ي قديمي خودشان به سال هاي دور نوجواني خويش بازمي گردد و سروکله ي قهرمان اولين تجربه ي عشق اش پس از بيست وسه سال دوباره پيدا مي شود... رماني خوش ساخت درباره ي دوست داشتن و ترک کردن.» در قسمتي از داستان مي خوانيم: «بعد از اولين در وارد سالن شديم. قبلا هرگز چنين خانه اي نديده بودم. سالن خيلي آشفته بود. از نظر من خانه مبله به حساب نمي آمد. چند مبل راحتي و تعدادي صندلي که انگار بدون هيچ نظم و ترتيبي هرجا که دستشان آمده بود، گذاشته بودند. يک کاناپه بود. کف پارکت بود که رويش اينجا و آنجا آثار رنگ ديده مي شد و فرش نداشت...