درباره‌‌ی شرلوك هلمز و فاجعه‌ي كشتي تايتانيك

از بازنشستگي هولمز، از زماني که کارآگاهي نامي و برجسته بود، زمان زيادي مي گذشت و حالا در ملکي کوچک در ساوت داونز زندگي اش را مي گذراند. به ندرت پا به شهر مي گذاشت، اما هر از چند گاهي خودم به خلوتگاه ييلاقي اش سر مي زدم و از اخبار جنايي که اطرافم مي شنيدم باخبرش مي کردم. اغلب به اسکاتلند يارد، نزد بازرس ويگينز جوان مي رفتم تا برايم از پرونده هاي روز بگويد. گاهي وقتي مشکلي سر راه ويگينز سبز مي شد، يا در پرونده اي به قضيه ي پيچيده اي برمي خوردند، به ساسکس مي رفت و از استاد پيرش مشورت مي گرفت. در ملاقات هايم با هولمز، به ندرت از ايام گذشته صحبتي به ميان مي آمد. آدمي نبود که دلتنگ قديم ها شود. هر وقت رشته ي کلام از دستم درمي رفت و به خاطرات چند دهه قبل و پرونده هاي گذشته مي رسيد، از صندلي اش بلند مي شد، دستم را مي گرفت و آزمايش هاي علمي اش را که اين سو و آن سوي خانه پراکنده بودند، نشانم مي داد. هميشه از ديدن کندوهايش در باغ روي گردان بودم، حتي وقتي لباس محافظ هم تن مان بود. ولي شيفته ي روش فوق العاده اش در تحليل علمي اثبات جرم بودم. به خصوص روزي را به ياد مي آورم که به ميخانه اي رفتيم تا چندتايي ليوان، يعني در واقع ليوان نشسته، بخريم. بعد از اين که پول خوبي به صاحبش پرداختيم، هولمز دستکش به دست کرد و همه ي ليوان ها را جمع کرد و توي جعبه اي گذاشت. خانه که رسيديم، مخلوط چند پودر شيميايي را روي شان ماليد، به اين اميد که روش کشف اثر انگشت روي اشياي کثيف را ارتقا بدهد.

آخرین محصولات مشاهده شده