درباره‌‌ی از پشت شيشه‌ها

اتاقي است خاکستري. دري سمت چپ، دري سمت راست، پنجره اي روبه رو. جلوي پنجره پرده خاکستري رنگي افتاده است. دو سه تابلو، يک گرام، يک کوزه عتيقه و يک کتابخانه کوچک تزيينات اتاق را تشکيل مي دهند. وسط، يک ميز بزرگ کشودار، و سه طرف آن سه صندلي ديده مي شود... نور بايد به گونه اي تنظيم شود که حرکت زمان را ثبت کند، و نوسان آن از بامداد به سوي غروب است... بامداد روبه روي ما پشت ميز نشسته، سرش پايين افتاده، چيز مي نويسد. لباس خاکستري رنگي پوشيده است. يک دم از نوشتن مي ماند، پکي به سيگارش مي زند و فکر مي کند؛ سپس بلند مي شود و به کمک چوب زيربغل مي رود گرام را روشن مي کند. موزيک ملايمي پخش مي شود... در اين وقت انگشتي به در مي خورد و مريم از سمت چپ وارد مي شود. لباس خاکستري پوشيده، جوان و ظريف و شاداب است و يک گلدان چيني در دست دارد. مريم: بامي جان، سلام. بامداد: سلام. مريم: گلاي قشنگيه، نه؟ بامداد: (با نگاهي به گل.) کي اومدي؟

آخرین محصولات مشاهده شده